خاطر‌ه ی از شب ‌خاطره ‌ها
گلاب الدین سخنور گلاب الدین سخنور

مبالغه نخواهد بود که لحظات خاطره برانگیز با دوستان نزدیک ، همفکر وصمیمی ارزش نوشتن سطوری را دارد که بر فردائی  زندگی ازآن خاطره های جاودان ، به یادماندنی وماندگار بماند.

روز سه شنبه 25 اسد ، گردهمائی بزرگ مردمی حمایت ازقانون با شور هیجان ویژه  و سردادن  نعره های تکیبر الله اکبر  وشعار های زنده باد رهبرمحبوب ملی  وروحانی الحاج سید منصور نادری که ازعمق قلب این موج خروشان جمعیت بزرگ ،  درحالیکه تصاویر رهبرشان را نیز در دست داشتند  به فضای شورای ملی طنین می افگند باعث حیرت ارباب رسانه ها وهمۀ وکلا مردم گردیده بود، سپری گردید.

شام همین روز در دفتر کاری ام بخاطر تهیۀ گزارش این همایئش آمدم ولی خیلی ها احساس خستگی میکردم در نظر داشتم که خانه بروم وگزارش همائیش را فردا ویاهم اگر بتوانم شب درخانه آماده نمایم ، اما ورود دوستان (خوشنود، رحمت الله  ومقیم ) سبب شد که از رفتن به خانه صرف نظر نمایم ولی درفکر برنامۀ تفریحی رفتن به باغ قرغه  افتادیم، شنیدن خبرهای ساعت شش شام بخاطر انعکاس همائیش روز در مطبوعات مهم بود.

مقیم : برای افطاری وشام پیشنهاد نمود که درنزدیکی دفتر سمبوسه فروشی است ، همرا بارحمت رفتند تا سمبوسه ونوشابه برای افطاری بیاورند ، من وخوشنود پس از نظراندازی گزرا در صفحات انترنیتی بخاطر شنیدن اخباربه دفتر صدف رفتیم  واخبار  را باجمع از کارمندان ومسئولین آن شرکت شنیدیم. پس از آن دوباره به دفتر آمدیم ساعت به سوی آذان مغرب  نزدیک میشد ، از افطاری (نوشابه انرژی مونستر ، قابلی ومقداری سلاد ولی ازسموسه خبری نبود )  که رحمت ومقیم تهیه نموده بودند صرف نمودیم.

ساعت هشت شام بود همه سرگرم فس بوک و دیدن دیگر سایت های انترنیتی بودیم ، خوشنود خبرهمائیش را به زبان انگلیسی تهیه و به آژانس خبری خامه نشر نموده بود من هم برخی مقالات را درسایت کانون فرهنگی حکیم ناصرخسرو بلخی وفرهنگستان نشر نموده وضمنا خبر همائیش را در صفحات فس بوک یکتعداد وکلا نیز نشر نمودم.

پس از آن برای مدت بیشتر از دوساعت به قطعه بازی پرداختیم وفضا خیلی صممیانه بود با نقل قول های دوست ما رحمت همرای میشد، برنامه چنین نبود که در دفتر باشیم اما قصه های شیرین ، خاطرات از گذشته ها بخصوص فکاهیات را که رحمت میگفت هرلحظۀ این شب را خاطره برانگیز ساخته بود وبدون اینکه متوجه شویم ساعت به 12 شب رسید ، مقیم برای رفتن به خانه لحظه شماری دارد ولی ما سرگرم ومصروف درفس بوک هستیم ، اما زمانیکه دید رفتن ما به خانه شاید کمی وقت بگیرد درحالیکه خوشنود همرای دوستان فس بوکی اش مصروف صحبت (چتنگ ) بود  مقیم ورحمت در این مکالمات خوشنود  را  درنوشتن پاسخ های دوستانش همرائی  مینمودند ، من هم ازاصرار مقیم برای رفتن بخانه ، احساس راحتی نموده وبیشتر در بخش نشر مقالات وپیام ها درسایت های مربوطه  مشغول شدم  تا اینکه صحبت های ما روی یک برنامۀ خاص بخاطر انسجام وهم آهنگی هرچه بیشتر جوانان متمرکز شد، برنامۀ که قبلا خواب آنرا دیده بودیم ، پس از بحث تبادل نظر زیادی به نتیجه رسیدیم که نظریات خویش را به روز جمعه  با یک آجندای منظم  وهمه جانبه همرای فعالین انجمن ودفتر شریک سازیم.

رحمت مسئولیت هم آهنگی برنامه را بدوش گرفت ، خوشنود روی موضوع تخنیکی ومعرفی فعالیت های انترنیتی وظیفه گرفت، مسئولیت گرداننده گی وآجندای برنامه به من محول شد، با این صحبت ها ساعت به سه بجۀ شب رسید ، من لب تابم را به مقیم دادم تا انترنیت (فس بوک ) استفاده نماید خودم همرای خوشنود برای گردیش  کوتاه واستفاده ازفضا وهوائی بیرونی، در محوطۀ تعمیر رفتیم  پس از گردش کوتاهی دیدیم  که محافظین تعمیر از آشپزخانه نان سحری شان را میگیرند ، برای سحری شوربا تهیه نموده بودند.

نان سحری را باخربوزۀ که  از آشپز خانۀ صدف آورده بودیم صرف نمودیم ،درجریان صرف سحری تصاویر یادگاری گرفتیم که یکتعداد آنها را درفس بوک تحت عنوان شب خاطره ها نشر شد،  اما  دراین حال خوشنود نگرانی دارد که اگر درافغانستان حق محفوظیت فکری (کاپی رایت) رایج شود درآنزمان مانمیتوانیم از نقل قول های رحمت استفاده کنیم ولی رحمت با تبسم که درلبانش نقش بسته است میگوید کاش چنین شود.

خوشنود تشویق میکند که باید داستان را کوتاه وگزرا تحریر نمائیم.

من مصروف نوشتن این سطورشدم رحمت بالای کوچ استراحت نموده است ،  خوشنود  دراطراف میز دفتر قدم میزند و میگوید، پشه های انیجا مثل طیاره تیز هستند که میتواند از بالای جوراب به وجودآدم نش بزنند.

 مقیم سرگرم فس بوک است آهنگ جگجت سنگهـ را باخود زمزمه میکند(چتی نه کوی سن دیز...... ) ،خوشنود اکنون سطورتحریریافته را مرور کرده است ، من درنظردارم رحمت را بیدار کنم تا نظریات اورا در قسمت داستان داشته باشیم.

گلاب : رحمت عزیز !

رحمت :::همممممم

خو رفتی !

خو نه  رفتی !

نهههههههه

خوشنود: رحمت بیا که داستان خیلی جالب است

رحمت : من از اینجا متوجه هستم 

حال ساعت 4:13 صبح روز چهارشنبه است،  داستان را گوش کردیم وباخنده های دوستانه وخاطره های این شب به یادگار ماندیم.

روزهمه بخیر

 

 


August 17th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان